گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل پانزدهم
II - در اعماق اجتماع


هرآینه بار دیگر شرایط زندگی کارگران کارخانه ها را در بریتانیای سال 1800 مورد بررسی قرار دهیم نباید در برجستگی و به چشم خوردن آنان در تصویر کلی آن دوران دستخوش مبالغه شویم. احتمال زیاد می رود که صحنه های دلپذیرتری نیز در «انگلستان شاد و سرخوش» وجود داشته است. کارگر کارخانه در آن زمان عامل و بازیگر اصلی در صنعت انگلستان نبود. قسمت اعظم فراورده های صنعتی هنوز در خانه های روستایی و شهری و از کارگاههای بافندگی یا ماشینهای خراطی و تراش اشخاص و کارگاههای کوچک پدید می آمد یا به دست صنعتگران و افزارمندان در کارگاههای مستقل آنان ساخته می شد. نظام کارخانه ای به طورکلی در رشتة تبدیل پنبه و کتان یا پشم به نخ و پارچه فعالیت می کرد و این صنعت نساجی با آنکه بسیار محدود بود، نقش آن در چشم انداز کلی عصر، یکی از غم انگیزترین رویدادهای تاریخ انگلستان را می سازد.

کارخانه ها به طور کلی در محله های زاغه نشین ریشه گرفته بودند- جاهایی که بوی گندابها، دودها و بخارهای بدبو بر سر آن چون کفنی سایه افکنده بود. داخل این کارخانه ها غالباً غبارآلود و کثیف می نمود و تا سال 1805 از نظر تهویه و نور وضعی بسیار ناهنجار و تحمل ناپذیر داشت. در این سال با نصب چراغ گاز در اینجا و آنجا در بعضی از کارخانه ها، وضع از نظر روشنایی اندکی بهتر شد. ماشینها با چنان سرعتی کار می کرد که گماشتگان انسانی خود را ناگزیر می ساخت در سراسر دوازده تا چهارده ساعت کار روزانه، چشمان خود را همواره باز و دستهایشان را مشغول نگاه دارد و یک لحظه از حال ماشینها غافل نماند. آن ماشینها نیز نظیر تمهیدات و اختراعاتی که بعداً ابداع گردید، موجب صرفه جویی در شمارة کارگر بود ولی در همان حال شیره و رمق همانهایی را که به خود مشغول می داشت می ستاند. یک ساعت برای صرف ناهار، استراحت داده می شد و به دنبال آن، رنج و کار طاقت فرسا ادامه می یافت و در بسیاری موارد تا ساعت هشت شب به درازا می کشید. و هرگاه به کارگر نیاز پیدا می شد، این احتیاج از ذخیره ای تأمین می گردید که یا از دهقانهای بی زمین و آواره، یا بچه های سر راهی فراهم آمده بود.
زنان در فاصلة بین دو وضع حمل، یعنی موقعی که می توانستند بر سر پا بایستند، به عنوان کارگر کارخانه بر مردان ترجیح داده می شدند و کودکان نیز بر زنان مرجح بودند، زیرا به ترتیب دستمزد کمتری طلب می کردند-یا در واقع، می شد دستمزد کمتری به آنان پرداخت. در سال 1816، از 000’10 نفر کارگران مشغول به کار در چهل و یک کارخانة واقع در اسکاتلند، 146’3 نفر مرد و 854’6 نفر زن بودند، و از کل این عده، 581’4 نفر کمتر از هجده سال داشتند. نوعی ارزانتر از این نوع کارگران هم در دسترس بود که صاحبان کارخانه ها به آنان رغبت بیشتری نشان می دادند: کارگرانی که به صورت کودکان یتیم و بینوا و تنگدست، توسط مدیران مؤسسات خیریه و یتیمخانه ها به سوی کارخانه داران گسیل می شدند. در قانون کارخانه ها، که به سال 1802 تصویب شد، کوشش به عمل آمده بود معیارهای ناچیزی برای به کار گرفتن چنین «شاگردها و نوآموزان» تعیین گردد؛ که از جمله به کار مشغول داشتن آنان را بیش از دوازده ساعت در روز قدغن کرده بود، ولی پارلمنت حاضر نشد اعتبار لازم برای پرداخت حقوق مأموران مجری آن قانون را تأمین کند. و بدین سان بود که استفاده از نیروی کار کودکان در کارخانه های انگلیسی تا سال 1842 ادامه یافت.
در سال 1800، میانگین دستمزد یک کارگر مرد بالغ در لندن، 18 شیلینگ در هفته بود. (تقریباً معادل 23 دلار در ایالات متحده آمریکا در سال 1960) در روستاها و نقاط خارج از شهر، این دستمزد تا میزان یک سوم کمتر می شد. به طور کلی، دستمزد افراد یک خانواده بر این اساس تعیین می شد که آنان، برای حفظ نیروی کار خود، به چه مبلغی نیاز داشتند و در نتیجه، لازم می آمد که همسر و فرزندان یک مرد کارگر نیز به نیروی کار یک کارخانه بپیوندند تا از

مجموع دستمزدهای آنان، قوت لایموتشان تأمین گردد. کارفرمایان و صاحبان کارخانه ها چنین استدلال می کردند که دستمزد باید تا آن حد پایین نگهداشته شود که کارگران را به کار بکشاند. آنان همچنین مدعی بودند که بعضی از کارگران به عنوان تعطیل آخر هفته از دو تا سه روز تعطیل استفاده می کردند و وقتی در پایان چند روز تعطیل بر سر کار باز می گشتند از فرط میگساری، هنوز آن مقدار الکل در خونشان جریان داشت که همچنان گیج و خواب آلود باشند. فقط گرسنگی بود که بار دیگر آنان را به کنار ماشینها می آورد.
البته مواردی هم بود که وضع را از این بهتر می ساخت. برخی از کارفرمایان اجارة مسکن و هزینة سوخت کارگران خود را می پرداختند. بهای کالاهای مورد نیاز معمولاً نازل بود و تخمیناً به یک سوم میانگین قیمتها در بریتانیای سال 1960 می رسید. دستمزدها غالبا با پائین و بالا رفتن قیمتها کم و زیاد می شد و این وضع همچنان ادامه داشت تا سال 1793، یعنی زمانی که انگلستان با فرانسه از در جنگ درآمد، و در نتیجة آن جنگ، همة طبقات از نظر درآمد دستخوش مضیقة فراوان شدند؛ ولی چون دستمزد کارگران همیشه در حد بخور و نمیر بود میزان رنج و حرمان آنان به مراتب بیش از سایر طبقات بود.
کارگران در شهرهایی زندگی می کردند که هوایش آلوده و مسموم کننده بود؛ و در محله هایی می زیستند که بیماری زا بود؛ چندین نفر در خانه ای کوچک و گاهی در زیرزمینهای مرطوب سکونت می کردند- یعنی در جایی که خورشید کمتر رغبت می کرد بدانجا سر بکشد و در نتیجه نور بسیار کم و ناکافی بود و پاکیزگی چون سرابی می نمود. در چنین محیط زندگی، مشاجرات خانوادگی و بین ساکنان یک خانه طبعاً بر اعصاب آنان چون تازیانه ای می کوفت؛ خلوت برای هیچ کس مسیر نمی شد؛ تنها پناهگاه و ملجاء برای زنان، مراسم مذهبی، و برای مردان، میخانه های عمومی بود. مستی و بیخبری غالباً در طول هفته ادامه می یافت. ساکنان این بیغوله ها و زاغه ها، آب مورد نیاز خود را از چاهها یا تلمبه های عمومی تأمین می کردند و زمانی که آب این منابع ته می کشید، زنان به ناچار از نزدیکترین رودخانه یا کنال آب برمی گرفتند - و لازم به گفتن نیست که آب رودخانه ها یا کانالها به فضولات صنعتی کارخانه ها، خانه ها و آدمها آلوده بود. رعایت بهداشت در حدی بسیار ابتدایی بود و از گندابروها کمتر نشانی به چشم می خورد. ثارلد راجرز در سال 1890 (زمانی که استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه آکسفرد بود) چنین نوشت «به این نتیجه رسیده ام که در هیچ یک از دوره های تاریخ انگلستان، که از آن اسناد متقنی در دست است، شرایط زندگی کارگرانی که با دست کار می کردند از دوران چهل سالة بین 1782 تا 1821 ناهنجارتر و نامطبوعتر نبوده است. - دورانی که ضمن آن، کارخانه داران با شتاب هرچه تمامتر ثروتی اندوختند؛ و طی آن درآمد حاصل از زمینهای کشاورزی، مضاعف گشت». این وضع تا سالهای دهة 1840 ادامه یافت. کارلایل که بین سالهای 1795 تا 1840 در اسکاتلند و انگلیس بزرگ شده بود، وضع کارگران کارخانه های بریتانیا

را در آن دوران با ایجاز توصیف کرده و بدان نتیجه رسیده بود که بریتانیاییها زمانی که در دورة قرون وسطی به صورت سرف زندگی می کردند سرنوشت و وضعی بهتر داشتند. پیشرفت صنعتی، برای پرولتاریا چنان سهم ناچیزی از ثروت روزافزون کشور در نظر گرفته بود که افراد این طبقه از نظر رفتار و آداب، سلوک، لباس، سرگرمیها و صحبت کردن به دوران توحش بازگشته بودند. آلکسی دوتوکویل وقتی از منچستر دیدار می کرد چنین نگاشت: «تمدن از خود چه معجزه ای نشان می دهد. انسان متمدن را به هیئت انسان وحشی عودت داده است».
البته حالا باید بگوییم افتخار بر منچستر و شهرهایی مثل آن باد که در قیاس با آن روزهای تلخ و زشت، به چه پیشرفتهای عظیمی در جهت ارتقای زندگی انسانی نائل گشته اند.
قانون گدایان که نخستین بار در سال 1601 وضع شد و پس از آن بارها مورد تجدید نظر قرار گرفت، مقرر می داشت که به درماندگان و تهیدستان کمکهایی مبذول گردد. مفاد این قانون توسط مقامهای مسئول ادارة هر بخش (قصبه یا دهستان) به مورد اجرا گذارده می شد و اینان، کمک گیرندگان را در کارخانه های مخصوص استفاده از خدمت گدایان تندرست به کار می گماردند. اعتبار مورد نیاز برای اجرای این قانون، از مالیات سرانه ای تأمین می شد که به صاحبان خانه ها تعلق می گرفت؛ کسانی که چنین مالیاتی می پرداختند از این بابت شکایت می کردند که مبالغ پرداخت شده توسط ایشان به مصرف کسانی می رسد که هرگز آدم نمی شوند، و چنین کمکهایی به چنان بیکاره هایی موجب باروری و زاد و ولد بی پروای آنان خواهد شد. در پایان خود را دلخوش می ساختند که در برابر پرداخت چنان باجی، از آن جهت سر فرود می آورند که در برابر آشوبها و بی نظمیهای اجتماعی ناشی از طغیان آن تنگدستان خود را بیمه سازند. در بسیاری از مناطق، بعد از سال 1795 میزان کمک و اعانه به مستمندان طوری تنظیم می شد تا کمبود دستمزدها را که برای حداقل معیشت نیز تکافو نمی کرد جبران کند. در این میان، برخی از کارفرمایان از چنین تمهیدی سوء استفاده می کردند و میزان دستمزدها را همچنان پایین و ناکافی نگاه می داشتند.
علی رغم چنین احسانها و کمکها، نارضایی کارگران، در زمانی که قرن نوزدهم آغاز می شد، به نقطة خطرناکی رسید. کارگرانی که تا سال 1824 از تشکل و سازمانیابی به خاطر دریافت دستمزد بهتر، ممنوع بودند، در خفا گردهم می آمدند و تشکیل اتحادیه می دادند؛ آنانکه از توسل به اعتصاب، بازداشته شده بودند، اعتصاب می کردند و وقتی اعتصابشان درهم شکسته می شد، دوباره اعتصاب می کردند. مصلحان اجتماعی، از جمله رابرت اوون، به پارلمنت زنهار می دادند که هر آینه وضع کارگران کارخانه ها بهبود نیابد، طغیانها و شورشهای پرخرج و پردردسر پی درپی بروز خواهد کرد. در سال 1803، وقتی مخاصمات بین انگلستان و فرانسه از سرگرفته شد، نارضاییها اندکی کاهش یافت؛ ولی هنگامی که جنگ بین دو کشور به درازا کشید، بر وسعت آن نارضاییها بازهم افزوده شد تا بدانجا که در سال 1811 به صورت



<611.jpg>
طراحی: رابرت اوون (آرشیو بتمان)


طغیانی همگانی آشکار گشت. این طغیان به رهبری کارگران کارخانه ها انجام نگرفت بلکه بافندگان جوراب و توری که در خانه هایشان «کارگاههائی» برافراشته و در داخل یا نزدیکی شهر ناتینگم دکانهایی برپا کرده بودند، بنیانگزاران این طغیان بودند. مردان و زنانی که به این حرفه ها سرگرم بودند هنوز لذت زندگی در هوای آزاد و بر روی کشتزارها را به خاطر داشتند و شاید وقتی آن تضاد را با کار در محیط محدود و محبوس کارگاههای بافندگی در نظر می گرفتند، دلشان هوای آن آزادی و فضای باز و پاک گذشته را می کرد. آنان از این بیزار بودند که باید مطیع و منقاد و متکی به «خرازی» باشند که کارگاههای بافندگی را به آنان اجاره می داد؛ مواد خام به آنان می فروخت؛ و فراورده های حاصل دسترنج آنان را به قیمتی می خرید که خودش تعیین می کرد یا به قیمتی که فراهم آورندگان سرمایه و جنس برای دکان چنین «خرازی» معین می ساختند. از اینها گذشته، بافندگان جوراب و توری از آن بیم داشتند که با گسترش کارخانه ها، آن هم کارخانه هایی که در هر یک دستگاههای بافندگی متعدد و مجهز به نیروی موتور کار گذارده می شد، بزودی همان حرفة موجود خود را نیز از دست بدهند. در آن حال که از چنین بیزاری و عدم تأمین خاطر برای آینده، خشمشان افزونی می یافت، بر آن شدند که هر جا دستشان برسد، ماشینهایی را که نماد بردگی و بیگاری آنان بود خرد کنند.
یک فرد گمنام و شاید هم افسانه ای، به نام «ند» یا لودشاه1 این بافندگان خشمگین را سازمان داد و برای هجومهایشان نقشه ها کشید. در پائیز سال 1811، گروههایی جداگانه از این طرفداران لودشاه بخشها را یکی پس از دیگری مورد حمله قرار دادند و هرچه کارگاه نساجی دیدند خرد و نابود کردند. این جنبش از ناتینگم شر آغاز شد، گسترش یافت، و دامنه اش به لنکشر، داربی شر، و لسترشر کشانیده شد و آتش آن در سراسر سال 1812 نیز همچنان فروزان ماند. خردکنندگان ماشینها از آزار رسانیدن به اشخاص خودداری می ورزیدند و فقط در یک مورد، کارفرمایی را که به کارگران و مأمورانش دستور داده بود بر روی حمله کنندگان آتش بگشایند، به چنگ آوردند و او را کشتند. نیمی از انگلستان از شنیدن اخبار این طغیان به لرزه افتاد زیرا که انقلاب فرانسه را به ذهن آنان متداعی می ساخت. رابرت ساوذی شاعر انگلیسی چنین نوشت «در این لحظه، هیچ نهادی جز ارتش نمی تواند ما را از فجیعترین بدبختیها در امان نگاه دارد، زیرا که این رستاخیز فقیران علیه توانگران است؛ ولی اینکه تا چه اندازه بتوان روی ارتش تکیه کرد، سئوالی است که جرئت نمی یابم برای خود مطرح سازم ... کشور زیر پاهای ما از هم می پاشد». «ویلیام کابت»، یک روزنامه نگار لیبرال با سری پرشور، در مجلس عوام از این گروه حمله کنندگان دفاع کرد. بایرن شاعر نامدار خطابه ای مؤثر

1. King Ludd ، پادشاه افسانه ای بریتانیا، که جفری آو مانمث (Geoffrey of Monmouth ) در اثر خود به نام «تاریخ شاهان بریتانیا» بنای دیوارهای لندن را به او نسبت داده است. ـ م.

و آتشین به نفع آنان در برابرمجلس لردان ایراد کرد. نخست وزیر وقت، لرد لیورپول، چند لایحة سخت و خشن از تصویب پارلمنت گذراند و به دنبال آن، هنگی را گسیل داشت تا طغیان را سرکوب کند. رهبران طغیان دستگیر و در یک محاکمة دسته جمعی که در سال 1813 در دادگاه شهر یورک برگزار شد و با شتاب به قضیه رسیدگی کرد، جملگی آنان محکوم شدند، تنی چند از محکوم شدگان نفی بلد و برخی دیگر به دار آویخته شدند. بر شمار ماشینها چندین برابر افزوده گشت و تا سال 1824، قوة مقننه برای بهبود وضع کارگران بزرگسال انگلیسی چاره ای نیندیشید.